قـــــر و قـــــاطـــــی
تفاوت دختر پسرا، طنز و خنده بازار، اس ام اس های زیباو ...

نه تنها پیرهن از چین بیاریم

 

که اقلامی خفن از چین بیاریم 

 

برای رفع مشکل از جوانان

 

در این فکریم زن از چین بیاریم! 

 

کفن پوشان راه محو فقریم

 

ولی باید کفن از چین بیاریم 

 

دکانها مملو از پوشاک چینی است

 

از این پس رختکن از چین بیاریم 

***

ادامه شعر در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 18:14

به نام خداوند ویروس گارد

کنون رزم Virus و رستم شنو / دگرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یکی Disk داد / بگفتا به رستم که ای نیکزاد
در این Disk باشد یکی File ناب / که بگرفتم از Site افراسیاب
چنین گفت رستم به اسفندیار / که من گشنمه نون سنگگ بیار
جوابش چنین داد خندان طرف / که من نون سنگگ ندارم به کف
برو حال می‌کن بدین Disk، هان! / که هم نون و هم آب باشد در آن
تهمتن روان شد سوی خانه‌اش / شتابان به دیدار رایانه‌اش
چو آمد به نزد Mini Tower اش / بزد ضربه بر دکمه Power اش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت / مر آن Disk را در Drive اش گذاشت
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت / یکی List از Root دیسکت گرفت
در آن Disk دیدش یکی File بود / بزد Enter آنجا و اجرا نمود
کز آن یک Demo شد پس از آن عیان / با فیلم و موزیک و شرح و بیان
به ناگه چنان سیستمش کرد Hang / که رستم در آن ماند مبهوت و منگ
چو رستم دگرباره Reset نمود / همی کرد Hang و همان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد / ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود / بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت رستم همه مشکلش / وز آن Disk و برنامه خوشگلش 

 چو رستم بدو داد قیچی و ریش / یکی دیسک Bootable آورد پیش
یکی Toolkit، Hard اندرش / چو کودک که گردد پی مادرش  
به ناگه یکی رمز Virus یافت / پی حذف امضای ایشان شتافت 

 چو Virus را نیک بشناختش / مر از Boot Sector برانداختش  
یکی ضربه زد بر سرش Toolkit / که هر Byte آن گشت هشتاد Bit
به خاک اندر افکند Virus را / تهمتن به رایانه زد بوس را
چنین گفت تهمینه با شوهرش / که این بار بگذشت از پل خرش 

 دگر باره اما خریت مکن / ز رایانه اصلا تو صحبت مکن
قسم خورد رستم به پروردگار / نگیرد دگر Disk از  اسفندیار



           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 17:54

چندسال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».

رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »!
گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس!پاشوبرو دانشگاه ».
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ……برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟
گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ».
رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟
گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! علاف! پاشو برو سر کار ».
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ».
رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ».
گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ».
برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!



           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 14:40
علی افروخته

سهراب تو میگویی:


زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ُ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

هر کجا هستم باشم

آسمان مال منست

پنجره ُ فکر ُ هوا ُ عشق ُ زمین مال منست
.
.
.
سهراب بیدار شو سهراب چه خوابیدی که رویاهایم را دزدیدن

سهراب چرا چترهارا باید بست زیر باران باید رفت؟

چرا باید ساده باشیم؟

چرا کار ما نیست شناسایی را زگل سرخ؟

تو از خدایی که همین نزدیکی ست چه میدانی؟

چرا فکر میکنی در این عصر ماشینی تنها عشق تو را به گرمی یک سیب میکند مانوس؟

بیدار شو سهراب دیگر اینجا قشنگی معنا ندارد
 



ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 14:22
علی افروخته


شب رفتم خوابیدم حال نداشتم دوباره پاشم برم کولر رو خاموش کنم به بابام اس ام اس دادم : بابا کولر رو خاموش کن .
جواب داده : شما ؟! :|
فک و فامیله داریم ؟

***

داداش بزرگِ من معمولاً عادت داره وقتی تو خونه هستش کنترل تلویزیون هم دست خودش باشه ، حتی وقتی پای تلویزیون نیس کنترل رو با خودش مییبره که بقیه ، کانال تلویزیون رو عوض نکنن  !
یه دفعه من و بابام چند ساعت دنبال کنترل گشتیم و پیداش نکردیم
، آخر سر دیدم داداشم از خواب بیدار شد و اومد نشست پای تلویزیون و کنترل رو از جیبش در آورد  :|
فک و فامیله داریم ؟

***

آقا ما ۲ بار اون شعر هیچکسو خوندیم مامانم شنید ! تا یه ماه میخواس منو بیدار کنه صدام میکرد میگف : پاشو تو یه آشغالی باهات کار دارم ! :|

***

من اگه یه لباس یا شلوارو یه هفته نپوشم ، مامانم به دستمال یا دستگیره تبدیلش میکنه . :|
فک و فامیله داریم ؟

***

پسر داییم یه خرگوش خریده اسمشو گذاشته ببعی :|
فک و فامیله داریم ؟

***

از خروپفای بابام فیلم گرفتم نشونش دادم باور کنه شبا خروپف میکنه . بهم میگه : فتوشاپه ! :O
فک و فامیله داریم ؟



           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 14:4


دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

 



           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 13:34
علی افروخته

 

از یکی پرسیدند چرا تا حالا ازدواج نکردی؟ آیا هرگز به ازدواج فکر نکردی؟

جواب داد :

چرا یک بار به این فکر افتادم در جوانی تصمیم گرفتم تا نمونه یک زن کامل را پیدا کنم. به همین خاطر صحرا ها بیابان ا را پشت سر گذاشته و به شهر دمشق رسیدم با زنی آشنا شدم بی نهایت روحانی مسلک و زیبا بود ؛ اما چیزی راجع به مسائل این دنیا نمی دانست.

به سفر خود ادامه دادم و به قاهره رسیدم با زنی آشنا شدم که قلمرو دنیای ماده و روح را می شناخت اما زیبا نبود در این صورت تصمیم گرفتم تا به شهربغداد بروم در آنجا بود که با دختری جوان بسیار زیبا و مذهبی و آشنا با حقایق این جهان مادی آشنا شدم .

-                   پس چرا با او ازدواج نکردی ؟

-                   بدبختانه او نیز دنبال یک مرد کامل می گشت.

                                                           "پائولوکوئلیو"



           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 13:16
علی افروخته


زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه
روز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش
رفت تا او زنده بماند
و این است عشق واقعی. عشقی زیبا



           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 13:0
علی افروخته


روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
 



           
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 12:49
علی افروخته

یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سر کار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود.
وقتی دید ترافیکه و سر ساعت به محل کارش نمی رسه، تصمیم گرفت همان جا کارش رو انجام بده و از تصادف یک خبر داغ تهیه کنه.
جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودن و این نشون می داد که اتفاق خیلی بدی افتاده!
بنابراین خبرنگار برای رسوندن خودش به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد:
بگذارید رد شم... خواهش می کنم بذارید رد شم... من پسرشم! من پسرشم!
ولی وقتی به صحنه ی تصادف رسید فکر می کنید،چی دید؟!

...

...

...

...

...

یه الاغ!



           
دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, :: 16:22

یه بنده خدایی بود که این داستانو اینطوری تعریف میکرد که میگفت:...

دوستم مژگان با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!

از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ...

مژی هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ...

بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت :
منو چی فرض کردی؟

اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟

و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است...



           
دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, :: 16:10


پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:....

من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.

اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند،

در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!
 



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 22:15
علی افروخته


پسر عمه ام رَپِـر شده است / اهل ژست و ادا و قِـر شده است

صورتش را سیاه کرده خفن /خط ریشش رسیده تا گردن

ته صدایش گرفته و خشن است / عشق تیپ و قیافه فَشِن است

نه دلش می کشد به مایه ی شور / نه سه گاه و نه دشتی و ماهور

نه دهل می شناسد و گیتار / نه کمانچه نه دایره نه سه تار

نه تب عشق و جام مِی دارد / نه هوای دِلِی دِلِی دارد

نه که فهمیده معنی رپ چیست / رپ به معنای واقعی این نیست

هیچ چیز از هنر نمی داند / کارهای سخیف می خواند:

«مانتو ی تنگ و دامن کوتاه / تاپ سِک...»لااله الا الله!

وضع و حالش اگرچه ناجور است / شده دلخوش به این که مشهور است

شده معروف بین نسل جوان / صاحب نام و شهرت و عنوان

عشق نسرین و نرگس و رعناست / پس از او انتقاد بی معناست

گرچه از هر لحاظ تعطیل است / مایه افتخار فامیل است!



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:57
علی افروخته

خوردن زعفران موجب خنده می شود خریدن زعفران موجب گریه!

بری دیگه برنگردی! در حاشیه سفرهای استانی مادرزن عزیزم

قدیم ها که بالش نبود زیر سر کسی هم بلند نمی شد.

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد/ گفتمش ای دل من! جام جم یک یا دو؟

خیابانی باید شناگر می شد. نفسش خیلی زیاد است.

شادی کنید اما نه اونجوری! (انجمن فرهنگ سازی در لفافه)



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:35
علی افروخته

یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره. یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.

یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه: ” اون گربه کره خر خونس؟” زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!!!



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:51

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگه برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. تو ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدوم یه بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشون یک بلیط خریدند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشونت بدیم.

همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشون قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار اومد و بلیط ها را کنتر کرد. بعد، در توالت رو زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط اومد بیرون، مامور قطار اون بلیط رو نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این رو دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بود.  

بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند تو بازگشت همان کار ایرانی ها رو انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشون پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که اون سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشونت بدم. 

سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون اومد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:46

یکی از دوستان که مدتی پیش به عنوان مدرس در یکی از دانشگاه ها مشغول به کار شده بود از خاطرات دوران تدریسش نقل میکرد:

سر یکی از کلاس هایم  توی دانشگاه ،  دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مانده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت :

استاد ! خسته نباشید !!!

البته من هم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و توجهی نمی کردم!

یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش ! به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :

خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!

همه کلاس منفجر شدن از خنده ،

نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!

هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!!



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:35

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟
پسر: آره عزیز دلم . . .
دختر: منتظرم میمونی ؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت ، منتظرت میمونم عشقم . .
دختر: خیلی دوستت دارم . .
پسر: عاشقتم عزیزم . .
.
.
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت ، به هوش می آمد ، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد ..
پرستار : آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی . .
دختر: ولی اون کجاست ؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت ؟
پرستار : در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت ؛ میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده ؟
دختر: بی درنگ یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد .. آخه چرا ؟؟؟؟؟!!
چرا به من کسی چیزی نگفته بود .. بی امان گریه میکرد . .


پرستار: شوخی کردم بابا !! رفته دستشویی الان میاد



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:27

اعتراف میکنم اولین روزی که رفتم دانشگاه نیم ساعت تو حیاط نشسته بودم تا زنگ رو بزنن که برم سر کلاس

***

میخواستم بگم دارم میرم کلاس، ولی نگران بودم مامانم مثل همیشه گیر بده که ناهار بخور بعد برو ..خلاصه.. حاضر شدم و با نگرانی گفتم مامان دارم میرم دانشگاه.. استثنائاً ایندفعه1 کلمه گفت باشه
گفتم عجب مادر فداکاری، نمیگه بچش ناهار خورده نخورده؟! گرسنه بره دانشگاه آخه؟
از اونجا بود که فهمیدم دچار یک نوع خود درگیری بدخیم ام

***

گوگل پسره یا دختر؟
خب اون بدون شک دختره
چون اجازه نمی ده یه جمله ای رو کامل کنی
از همون اول شروع می کنه به حدس زدن
و همچنان حدس زدن
لامصــب بعضی وقتا حدسایی میزنه
که دهن آدم وا میمونه
مخصوصا وقتی یکی کنارت نشسته باشه

***

دقت کردین وقتی پسرها دانشگاه قبول میشن سریعا ، یه باشگاه بدنسازی ثبت نام میکنن ؟ خواستم از همین تریبون بهشون خسته نباشید بگم

***

دیروز رفتم توی آسانسور جدید خونمون ، دیدم یه دکمه داره به اسم GF فکر کنم واسه طبقه اون دختر همسایمون باشه که خیلی ملسه



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:14

با تو ای درس شبی باز از این خانه گذشتم
همه شب خیره شدم ثانیه ای چشم نبستم
شوق یک نمره ی بیست باز پدیدار شد اندر رخ زردم
باز افزود دو صد درد ب دردم
یادم آمد ک شبی با تو در این خانه نشستم
اولین بار در آن ترم,ک یک جزوه ب دستم
جزوه را مرتبه ها باز همی کردم و بستم
یادم آمد تو ب من گفتی از این بیست حذر کن
لحظه ای چند ب آینده نظر کن
آه!آینده برای تو گران است
تو ک امروز ب یک بیست امیدت نگران است
باش فردا ک دو پایت پس استاد روان است
تا فراموش کنی,چندی از این نمره حذر کن
با تو گفتم:حذر از بیست ندانم
گذر از نوزده هرگز نتوانم
اشکی از چشم فرو ریخت
نوزده ناله ی تلخی زد و بگریخت
هجده آهسته ز افکار من آهنگ سفر کرد
شب و سرما و من و ترس
همه دل داده ب یک پانزده از درس
روز اول ک ب صد شوق ز کنکور گذشتم
شاد و خندان ب سوی خانه دویدم
خویش را عالم از این دهر بدیدم
تو ب من پند بدادی,نشنیدم نشنیدم
باز گفتم ک تو آسانی و من عالم دهرم
میتوانم ک بگیرم ز تو من پانزده آسان
یادم آمد ک از این صفحه ب آن صفحه پریدم
سوی هر درد ک رفتم ب دوایی نرسیدم
پای در خواب کشیدم
صبح شد زیر پتو آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتم دگر از درس خبر هم
نکند یازده بر بنده گذر هم
با ده اما,ب چ حالی من از این ترم گذشتم

 

ارسال شده توسط یکی از دوستای خوبم



           
شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, :: 13:58
علی افروخته

باید تورو پیدا کنم شــــــاید هنوز هم دیر نیست

تو ساده دل کندی  ولی تقدیر بی تقصیر نیست

بــــــــــــا اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی

باید تورو پیدا کنم تــــــــــو با خودت هم دشمنی

کی با یه جمله مثل مـــــــــن میتونه آرومت کنه

اون لحظه های آخــــــــــر از رفتن پشیمونت کنه

دل گیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور

وقتی به مـــــــن فکر میکنی حس میکنم از راه دور

آخر یه شب این گریه ها ســـــــــوی چشامو میبره

عطرت داره از پیرهنی کـــــــــــه جا گذاشتی میپره

باید تو رو پیــــــــــــــــــــــدا کنم هر روز تنها تر نشی

راضی به با مــــــــــــن بودنت حتی از این کمتر نشی

 



ادامه مطلب ...


           
شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, :: 13:8
علی افروخته


مردانگی ات را با شکستن دل دختری
که دیوانــــه ی توســــت ثابت نکــن
مردانگی ات را با غروربی اندازه ات به دختری
که عاشق توست ثابت نکن
… … مـردانگی اینهـــــــا نیســت
مردانگی را زمانی میتوانی نشان دهی
که دختری با تمام تنهایی اش به تو تکیه کرده
که دختری با تکیه به غرور تو
در این دنیای پر از نامردی قدم بر میدارد ..
 



           
شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, :: 12:46
علی افروخته

از معلم دینی پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت حرام است

از معلم زبان انگلیسی پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت همان love است

از معلم هندسه پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت پاره خطیست مماس بر قلب عاشق

از معلم جبر و احتمال پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت محاسبه ایست که احتمال آن کم است

از معلم جغرافیا پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت مواد مذابیست زیر پوسته قلب

از معلم تاریخ پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت سقوط سلسله قلب

از معلم شیمی پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت تقطیر جز به جز قلب

از معلم فیزیک پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت جاذبه ایست که در میدان قلب بوجود می آید

از معلم زیست پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت حالتی است که در قلب نزدیک سرخرگ بعد از دیدن یار

بوجود می آید

از معاون پرسیدم عشق چیست ؟؟ گفت یادم بنداز این لغت را در انظباطت ذکر کنم

از مدیر پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت اخراجی این است عشق !!!



ادامه مطلب ...


           
چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:25


دو، سه هفته قبل از عروسي، دغدغه ي خاطرش اينه كه : من چي بپوشم؟!

توي اين مدت هر روز يا دو روز يه بار " پرو" لباس داره...

اون دامن رو با اين تاپ ست مي كنه، يا اون شلوار رو با اون شال!!

ممكنه به نتايجي برسه يا نرسه! آخر سر هم مي ره لباس مي خره!!

بعد از اينكه لباس مورد نظر رو انتخاب كرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرايش صورتش و تعيين مي كنه...اگر هم توي اين مدت قبل از مهموني، چيزي از لوازم آرايش مثل لاك و سايه و...كه رنگهاشو نداره رو تهيه مي كنه...

حتي مدل مويي كه اون روز مي خواد داشته باشه رو تعيين مي كنه...مثلا ممكنه " شينيون" كنه يا مدل دار سشوار بكشه...!

البته سعي مي كنه با رژيم غذايي سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بكنه...

يه رژيمي هم براي پوست صورت و بدنش مي گيره..! مثل پرهيز از خوردن غذاهاي گرمي!

ماسك هاي زيادي هم مي زاره، از شير و تخم مرغ و هويج و خيار و توت فرنگي و گوجه فرنگي(اينا دستور غذا نيستا!!)گرفته تا ليمو ترش ( اين ليمو ترش واقعا معجزه مي كنه، به يه بار امتحانش مي ارزه!)

اين ماسك ها براي شفاف سازي!( ببخشيد سياسي شد!) پوسته...

 



ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 20:45
علی افروخته

دختر بودن یعنی ...

دختر بودن يعني كله قند و لي لي لي لي ...

دختر بودن يعني الگوي خياطي وسط مجله هاي درپيت

دختر بودن يعني هموني باشي كه مادر و خاله وعمه ت هستن

دختر بودن يعني " دخترو رو چه به رانندگي ؟ "

دختر بودن يعني " شنيدي شوهر سيمين واسه ش يه سرويس طلا خريده 12 ميليون ؟"

دختر بودن يعني بايد فيلم مورد علاقه تو ول كني پاشي چايي بريزي

دختر بودن يعني نخواستن و خواسته شدن

دختر بودن يعني حق هر چيزي رو فقط وقتي داري كه تو عقدنامه نوشته باشه

دختر بودن يعني "ببخشيد ميشه جزوه تونو ببينم ؟"

دختر بودن يعني " به به خانوم خوشگل....هزار ماشالااااااا"

دختربودن يعني " برو تو ، دم در واي نستا"

دختر بودن يعني لباست 4 متر و نيم پارچه ببره كه آقايون به گناه نيفتن

دختر بودن يعني "خوب به سلامتي ليسانس هم كه گرفتي ديگه بايد شوهرت بديم"

دختر بودن يعني "كجا داري ميري؟"

دختر بودن يعني " تو نميخواد بري اونجا ، من خودم ميرم "

دختر بودن يعني "كي بود بهت زنگ زد؟! با كي حرف ميزدي؟"

دختر بودن يعني اجازه گرفتن واسه هرچي ، حتي نفس كشيدن...


           
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 20:36
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.
 
شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و
 
اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد …
 
در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
 
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
 
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، 20 سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
 
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:
 
 آره یادمه.شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
 
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود!
 

مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
 
 یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا 20 سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
 
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
 
مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!




           
شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 11:12

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید !

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود!

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد!

مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت! الهی کف شامپو تو چشت!
  شب بخوابی خواب بد ببینی! جیش کنی تو شلوارت!


مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید!

 

 


آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!

خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما
خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی" بچه سوسک مرده" بدهد.

آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم!




           
شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 11:5

استاد زبان فرانسه در مورد مذکر یا مونث بودن اسمها توضیح میداد که پرسید :


کامپیوتر مذکر است یا مونث؟
 
همه دانشجویان دختر جنس
رایانه را به دلایل زیر مرد اعلام کردند:
 
- وقتی به آن عادت می کنیم گمان می کنیم بدون آن قادر به انجام کاری نیستم.

- با آن که داده های زیادی دارند اما نادانند.

- قرار است مشکلات را حل کنند اما در بیشتر اوقات معضل اصلی خودشانند.

- همین که پایبند یکی از آنها شدید متوجه میشوید که اگر صبر کرده بودید مورد بهتری از آن نصیبتان می شد.
 
و همه دانشجویان پسر به دلایل زیر جنس رایانه را زن اعلام کردند:
 
- به غیر از خالق آنها کسی از منطق درونی آنها سر در نمی آورد.

- کسی از زبان ارتباطی آنها سر در نمی آورد.

- کوچکترین اشتباهات را در حافظه دراز مدت خود ذخیره می کنند تا بعد ها تلافی کنند.

- همین که پایبند یکی از آنها شدید باید تمام پول خود را صرف خرید لوازم جانبی آنها بکنید .



           
شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 10:49

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،

 زیرا با وجود این که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکی غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید



           
شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 10:40

 

الهی ! به‎ ‎مردان درخانه ات.  به آن زن ذلیلان فرزانه ات .

به آنانکه در بچه داری تکند. یلان عوض کردن پوشکند .

به آنانکه باذوق وشوق تمام . به مادرزن خود بگویند : مامان .

به آنانکه  دامن رفو میکنند. زبعد رفویش اتومیکنند.

به آن قرمه سبزی پزان قدر . به آن مادران به ظاهرپدر .

الهی ! به آه دل زن ذلیل .  به آن اشک چشمان ممد سبیل !

که ما را براین عهد کن استوار! ازاین زن ذلیلی مکن برکنار.

 



           
جمعه 18 خرداد 1391برچسب:طـــنز, :: 18:55
علی افروخته

 
پسر در حال دویدن...زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟
خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو! (شپلخخخخخ "صدای پس گردنی")
یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!
.
.
.
دختر در حال راه رفتن…
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای…
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟
یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!
من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!
 



           
جمعه 19 خرداد 1391برچسب:طـــنز, :: 18:30
علی افروخته

اگه دخترا نبودن کی یه ساعت جلوی آینه وای میستاد ؟

اگه دخترا نبودن پسرا به کی متلک می گفتن ؟

اگه دخترا نبودن کی به مامان جون کمک می کرد ؟

اگه دخترا نبودن پسرا صبح تا شب با کی حرف می زدن ؟

اگه دخترا نبودن کی درس می خوند ؟

اگه دخترا نبودن کی ناز می کرد ؟

اگه دخترا نبودن کی از سوسک می ترسید ؟

اگه دخترا نبودن کی جیغ می زد ؟

اگه دخترا نبودن کی خودشو واسه پسرا لوس می کرد ؟

اگه دخترا نبودن کی خواهرشوهرمی شد ؟

اگه دخترا نبودن جراحان پلاستیک ، دماغ کیوعمل می کردن ؟

اگه دخترا نبودن کی عزیز بابا بود ؟

اگه دخترا نبودن کی مانتوی تنگ می پوشید ؟



           
جمعه 18 خرداد 1391برچسب:طـــنز, :: 19:20
علی افروخته

اگه پسرا نبودن کی مامانا رو دق می داد ؟

اگه پسرا نبودن کی شلوار کردی می پوشید بیاد تو کوچه ؟

اگه پسرا نبودن کی مجنون می شد ؟

اگه پسرا نبودن کی خونه رو می کرد باغ وحش ؟

اگه پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کيو ضايع می کرد ؟

اگه پسرا نبودن کی خالی می بست ؟

اگه پسرا نبودن دخترا به چی می خنديدن ؟

اگه پسرا نبودن کی کرم می ریخت ؟

اگه پسرا نبودن کی ابروهاشو بر می داشت ؟

اگه پسرا نبودن دخترا کيو سر کار می ذاشتن ؟

اگه پسرا نبودن دخترا کيو تيغ می زدن ؟

اگه پسرا نبودن کی تو کلاس می رفت گچ می ياورد ؟

اگه پسرا نبودن کی آشغالا رو میذاشت جلوی در ؟



           
جمعه 18 خرداد 1391برچسب:طـــنز, :: 18:17
علی افروخته

درباره وبلاگ


دیشب که نمیدانستم برای کدام یک از درد هایم گریه کنم کلی خندیدم (صادق هدایت)
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قــــر و قــــاطـــی و آدرس taklord.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 310
بازدید کل : 23315
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 411
تعداد آنلاین : 1

Alternative content